روزنوشت های من

دیوانه تر از خویش کسی میجستم، دستم بگرفتند و به دستم دادند..! #جناب_سعدی

روزنوشت های من

دیوانه تر از خویش کسی میجستم، دستم بگرفتند و به دستم دادند..! #جناب_سعدی

همه چی از اونجا شروع شد که خوندن و یاد گرفتم و مامان جان سریعا اقدام کردن به معتاد کردن بنده به کتاب! بعد از اون حتی یک روز رو هم به یاد نمیارم که بدون خوندن و عشق به خوندن کتاب و متن گذرونده باشم D:
از اونجایی که نوشتن هم خیلی خوبه و من به چشم دیدم ک شبکه های اجتماعی اصلا نمیتونه جای وبلاگ و بگیره با پیشنهاد یه دوست (: وارد بلاگفا شدم.
ولی ناگهان تعداد زیادی وبلاگ در بیان دیدم ک عالی بودن.این همه حرف زدم ک بگم از بلاگفا سفر کردم به اینجا تا اونارو داشته باشم و از خدمات بیان هم بهره ببرم.
ممنون ک خوندین البته اگه خونده باشین D:

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دوباره من» ثبت شده است

عجب وضعی شده ها...من اومدم دوتا وبلاگ داشته باشم از همون قبلی هم جدا شدم، در نتیجه اینجا هم خالی از سکنه باقی موند. اما حالا با انرژی زیاد اومدم که هم اینجا بنویسم هم اونجا. شایدم واقعی واقعی بار و بندیل و جمع کنم بیارم اینجا خودمو راحت کنم که البته اینکار نمیشه آخه من اونجا یه عزیزی دارم که منتظر برگشتنش از ستارشم .وقتی هشت سالم بود شازده کوچولو رو خوندم و هیچوقت فکرشم نمیکردم یه روزی خودمم منتظر شازده خودم باشم که از ستارش بیاد. بهرحال سلاااام بیان جان

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۶ ، ۰۸:۲۹
خاکستری روشن